با رضا قرار گذاشتیم هر ماه واسه ماهگردمون یکی از کارایی که انجام میدیم دیدن یه فیلم عاشقانه باشه. این ماه بر حسب قرعه Vicky Cristina Barcelona انتخاب شد. من فیلمها رو معمولا از نگاه خودم میبینم و خیلی وقتا نکاتی که ازش برداشت میکنم با اون چیزی که واقعا فیلم قصد داشته برسونه فرق میکنه!
این فیلم از اون سبکهای برداشت نسبتا آزادی بود که من عاشقشم. یک سری شخصیتهای دنیای واقعی با همون تضادها و خوددرگیریها به تصویر کشیده شده بود. ویکی، دختری که همیشه بار محافظهکاری رو به دوش کشیده بود، وقتی یه قانونشکنی نابههنگام رو مرتکب میشه، تمام حسابکتابای ذهنش به هم میریزه. تو یه برزخ گیر میفته بین انتخاب چیزهایی که همیشه براشون برنامهریزی کرده یا یه خوشگذرونی که تهش معلوم نیست چی باشه و هیچ حسابی نمیشه روش باز کرد! کریستینا، بلعکس، همیشه سعی کرده لحظه رو دریابه و کاری رو انجام بده که ازش لذت میبره، فارغ از نتیجهش! با این حال یه جایی میبینه انگار همیشه هم نمیشه فقط دنبال لحظهها گشت. در عین حال که لحظه مهمه اما همیشه نمیتونه صرفا بگه خوشی الان رو دریابم و گور بابای آینده!
از نگاه من، همهی آدما یه ویکی و یه کریستینا تو ذهنشون دارن، مخصوصا کسانی که از قید و بند بایدها و نبایدها رها هستن و دوست دارن خودشون راه خودشون رو پیدا کنن و تمایل دارن در مورد مسائل فکر کنن و خودشون به نتیجه برسن. باید حواسمون باشه که چه زمانی ویکی باشیم و چه زمانی کریستینا!
به رضا میگم نظرتو در مورد فیلم بگو بدو میخوام نوشته رو منتشر کنم! میگه فیلم خوبی بود! :|وار با معنای فقط همین؟ که نگاهش میکنم میگه خب آدم هول میشه اینطوری!! انگار داری باهام مصاحبه میکنی! ولی در کل معتقد بود خوب بود، فراز و فرود زیاد داشت و گفت پیام کلی فیلم براش این بود که هروقت خواستی با هرکس دلت خواست باش. اما خب من عاشق این فیلم شدم و قطعا واسهم ارزش دوباره دیدن، در آیندهای نه چندان دور رو خواهد داشت!
دیدگاهتان را بنویسید