زن بودن در ایران که شوخی نیست. سر که برگردانی پشت سرت هزار حرف هست و دو هزار حدیث!
ازدواج نکرده به پدر و مادر و هفت ایل و تبار باید جواب پس بدهی. همین هم میشود که زن خسته از نصیحتهای پدرانه و گوشزدهای مادرانه، با فرار به خانه بخت، سند بدبختی خود را امضا میکند! از دو حال خارج نیست! اگر از چاله به چاه نیفتاده باشد و گیر یک آدم پارانویای صدبار بدتر از ایل و تبار خودش نیفتاده باشد، به پرندهای میماند که تازه درهای قفس را به رویش گشوده باشند! تازه قرار است خودش را پیدا کند! چطور میتوان انتظار داشت که رفتار و پرواز یک پرنده در آسمان آبی همانجوری باشد که در قفس بود؟
تازه میفهمد چه علایقی داشت و چه سلایقی. تازه میفهمد از اساس این مرد را نمیخواهد آقا، نمیخواهد! اما نه راه پس هست و نه راه پیش. با مردش میخوابد و به مرد دیگری فکر میکند که در کلاس گیتار شنبهها دیده بودش و با لبخندش دلش برایش ضعف رفته بود. نمیتواند تحمل کند اما باید بماند. مجبور است! نماند چه کند؟ طلاق بگیرد و برگردد به همان ایل و تبار تا همبازیهای دوران بچگیاش، پسرخاله، پسرعمو، بهش پیشنهاد صیغه موقت بدهند؟ هرجا از دردش، از ذهنیاتش بگوید اگر به سنگسار محکوم نشود و برادرانش عقدههای خشونتورزیشان را سرش خالی نکنند، دست کم بیشک محکوم است!
حرف من این نیست که زنی که خیانت میکند کارش قابل توجیه نیست، نه! اما اینکه خیانت زنان متأهل، مخصوصا در قشر مذهبی، اینگونه سرسامآور رو به رشد است لابد دلیلی فرای تقصیر داشتن یک زن دارد! اینکه آن زن را سنگسار کنند نه ذهنیات سایر زنان را پاک میکند و نه دردی از جامعه دوا میشود. هرچهقدر هم شاخههای یک مشکل را اره کنیم، ریشه که باشد، آن اره کردن به هرس کردنی میماند که رشد درختک را فزونی میبخشد. اما خب، اینجا ایران است، و یادم نمیآید کسی با ریشه کاری داشته باشد…
+ بر اساس زندگی واقعی دو تا از دوستانم
8 پاسخ به از واقعیات سرپوشیده