وقتی آدم دچار سوءتفاهم میشه، همیشه انگار یه باری رو شونهش هست. مثل یه موضوع حل نشده ذهن آدم رو درگیر میکنه. و هرچی این موضوعات حل نشده تعدادشون بیشتر باشه، انرژی بیشتری از آدم میگیره، بیاینکه بدونیم، ناخودآگاه…!
ما آدما اگر یاد میگرفتیم منطقی و اصولی با همدیگه صحبت کنیم، سریع در برابر هم موضع نگیریم، مشکلاتمون رو با جادوی کلام حلوفصل کنیم، هر روز که از خواب بیدار میشیم انرژیمون واسه انجام کارها دهها برابر بیشتر بود! بس که زیادن این حلنشدههای زندگی، بین ما و آدما… بس که عادت کردیم از مشکلات فرار کنیم و نادیدهشون بگیریم، به جای حل کردنشون! با این خیال که زرنگی کردیم و انرژی کمتری براش گذاشتیم! غافل از اینکه اگر میدونستیم این فرار و مثلا کمتر انرژی گذاشتن، ناخودآگاه چه انرژیای ازمون میبلعه، حاضر بودیم ساعتها وقت بگذاریم و یک بار برای همیشه، اون موضوع رو حل کنیم، و سرش رو ببندیم! و تازه اون موقعست که ذهنمون آزاد شده و احساسمون رها!