آرشیو ماهانه: نوامبر 2013
اونقدر مستم از بارش بارون که دلم نمیاد چراغ اتاقم رو روشن کنم. دوست دارم فضای اتاقم همینطوری غرق در اعکاس آسمون ابری باشه. و اینقدر لبریز از لذت که دلم نمیاد موزیکی روشن کنم. صدایی زیباتر از صدای بارون هم داریم مگه؟؟
مث کسی ام که یه گیلاس مشروب صد ساله دستشه و هر بار یه کم ازش رو مزه میکنه. منم با هر ثانیه از شنیدن صدای بارون جرعه جرعه مست میشم…
از صبح تا شب بیوقفه کار کنی به اندازه یه ذره درگیری ذهنی طاقتفرسا نیست…
درگیری ذهنی آدمو از پا میندازه! واسه همین باید ایمان آورد به قدرت ذهن روی جسم!
ذهنم درگیره. یه وقتایی حتی خودمم نمیدونم الان دارم بهچی فکر میکنم بعد مجبور میشم از رضا کمک بگیرم تا بفهمم تو ذهنم چی میگذره!
بازار مسگرا رو دیدی؟ احتمالا نه ولی احتمالا در موردش شنیدی. ذهن من آیینهای از همون بازاره الان!
تو زندگی همه ما یکی لازمه که وقتی تو تنهاترین لحظههای تنهاییت نشستی، دستشو بذاره رو شونهت، تو برگردی نگاهش کنی و حس کنی هیچوقت تنها نبودی و نخواهی شد…
زندگی من یه سری محدودیتا داره. همیشه داشته. سر و کله زدن با مشکلات جسمی چیزی نیست که همیشه از پسش بربیای. و اینکه از خودت انتظار داشته باشی همیشه بتونی همیشه قوی باشی یه انتظار احمقانه ست چون حتی یه سوپرمن هم نمیتونه همیشه حالش خوب باشه مخصوصا اگر فشارهای بیرونی هم بهش اضافه بشه.
موضوع فقط سر پذیرش مشکلاتی که داری نیست. خیلی وقتا موقعی که تو مث یه فرد عادی رفتار میکنی، یکی که هیچکدوم از این مشکلات هر روزه نداره، مشکلاتی که هر روز و هر ساعت وجود دارن و تکرار میشن، بقیه دیگه مشکلاتت رو نمیبینن و اینجاست که مشکل ایجاد میشه، یعنی درست همون وقتی که ازت بیشتر از چیزی که در توانته انتظار دارن و اگر از پسش برنیومدی، هیچکی نمیگه هرکاری میتونست کرد، همه میگن کم گذاشت…
و هیچکی جز خودت نمیدونه تحمل بار این فکرها از خود نتونستن بدنیت که هیچ نقشی توش نداشتی سختتره…
حجم بیحوصلگی مرا میبلعد!
سال ۹۲ سالی بود که هم شب و هم روز تولد من (۱۷ فروردین) بارون اومد، هم شب و روز تولد رضا (۲۷ آبان).
تولد مرد زندگی من مبارک
وقتی خودت رو دقیقا بذاری جای یه نفر، جای فکرهاش جای محیطش، جای گذشتهش، جای آدمهای مهم زندگیش، جای اتفاقات مهم زندگیش، اون وقت رفتارهاش برات قابل درک میشه.
من اعتقادم اینه که با کسی که متعادل نیست، نرمال نیست، یا رفتارهای ناخوشایند داره، اگر به شکل بیمار نگاه میشد الان بشریت انقد مشکل نداشت. اونم نه وقتی اون بیماری پا گرفت تا جایی که دیگه امیدی بهش نداشت، بلکه از همون آغاز، از همون بچگی.
هر انسانی حق داره خوب زندگی کنه و هیچکس بد به دنیا نمیاد، هیچکس خوب هم به دنیا نمیاد. انسان اون لوح سفیدی نیست که جان لاک میگفت هرچی روش بنویسی همون میشه. به هر حال آدما با گرایشات ژنتیکی خاصی به دنیا میان ولی این به این معنا نیست که کسی جنایتکار به دنیا میاد یا کسی بیمعرفت به دنیا میاد. حتی علم هم ثابت کرده محیط تاثیرش به دفعات بیشتره. این خانوادهها و جامعهها هستن که صفات موجود تو آدما رو تقویت یا سرکوب میکنن و یادمون باشه خانوادهها و جامعهها خود ما هستیم… جامعه یعنی من! جامعه یعنی تو…!