آرشیو ماهانه: فوریه 2012
این روزها، روزهای خوبی ِ. دوران جدیدی از زندگیم شروع شده که سرشار از احساس مفید بودن ِ. دقایقم رو با کارهایی پر میکنم که خیلی وقت بود دوست داشتم انجام بدم. یک جورهایی به قول خواجهامیری “درگیر آرامشم”.
آدمها ممکن ِ خیلی چیزا داشته باشن یا خیلی چیزا نداشته باشن، اما چی باعث میشه گاهی “دارا” ناراضی باشه و “ندار” راضی؟
بذارین منظورم رو از “رضایت” توضیح بدم. یه وقتی فرد میگه من از زندگیم راضیام و این به معنای قانع بودن ِ. یعنی طرف به همین زندگی کنونیش قانع ِ و لزومی نمیبینه باز هم به سمت کمال و بهبود حرکت کنه. اما معنای دوم “رضایت” این ِ که در عین لذت بردن از اونچه که اکنون هست، بدون استرس و ترس به سمت بهتر شدن گام برمیداره. منظور من هم همین معنای دوم هست…
به نظر من کسی میتونه از خودش راضی باشه که به قول راجرز، روانشناس انسانگرا و پدیدارشناس، تمام تجارب خوب و بدش رو بپذیره و باز هم خودش رو دوست داشته باشه. کسی که برای دوست داشتن خودش شرط بذاره، همیشه تو اضطراب و وحشت زندگی میکنه. چرا؟ چون اگر هر کدوم از اون شرطها نقض بشه، فرد احساس بیارزشی میکنه و به نظرش کل وجودش در معرض از هم پاشیدن قرار گرفته. اما کسی که در عین تلاش برای بهتر شدن، خودش رو در هر شرایطی بپذیره و دوست داشته باشه، دیگه نمیگه اشتباه کردم، دیگه حسرت نمیخوره و کل زندگیش به آه کشیدن واسه نداشتههاش سپری نمیشه. چنین فردی، هر اتفاقی رو یه تجربهی جدید میبینه که میتونه بهش تو مسیر کمال کمک کنه، اون رو پختهتر و عمیقتر کنه، و حتی، خیلی جاها حکم نقشهی راه رو داشته باشه براش.
۱ – همین دیروز یا پریروز بود که نوشتم مدتی نیستما.
زمان… انگار عقربهها تو یه مسابقهی ماراتن گیر افتادن که اینجوری از پی هم میدون.
روزهایی که گذشت، به ظاهر خوب نبودن. مثل اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودن تا قدرتشونو به رخ بکشن و نذارن من درس بخونم! از مسائل عاطفی گرفته تا خانوادگی و حتی از دنیا رفتن شوهر عمهم و شوهر خالهم! مهمون از راه دور، مسائل مربوط به داداشم و الی آخر. ولی من تصمیم گرفته بودم به روزگار بگم “زهی خیال باطل”. واقعا نشستم سر درسم، هرچند تمرکز کردن تو این شرایط سخت بود، ولی این فایده رو واسهم داشت که چون سرم خیلی شلوغ بود، توانم برای تحمل اتفاقهای بد بالا رفته بود!
خلاصه هرچی بود گذشت و من با توجه به شرایط، واقعا از خودم راضیام…
۲ – مچکرم از انرژی مثبتتون و در جواب به همه باید بگم کنکور خوب بود. کنکور ارشد زیاد سخت نیست. اگر کسی وقت بذاره میتونه راحت قبول بشه. من نسبت به وقتی که گذاشتم تقریبا راضیام. خودم حس میکنم قبول میشم، و نگرانش نیستم. سپردم به خدا، و وقتی به اون تکیه میکنم دیگه هیچی نگرانم نمیکنه.
۳ – قصد دارم کمکم آرشیو وبلاگ قبلی رو اینجا وارد کنم. از اونجایی که پرشینبلاگ لطف کرده و کامنتهای نوشتههام رو دزدیده و جزء آرشیو به من تحویل نداده، هیچکدوم از نوشتههام نظرات شما رو به همراه نداره. خیلی از این موضوع ناراحتم چون نظرات شما به اندازهی خود نوشتهها واسهم ارزش داشت و خیلی خاطرات قشنگی رو برام زنده میکرد، اما متاسفانه کاری از دستم برنمیاد. و جا داره از این بابت، از تک تک کسانی که لطف کردن و برام نوشتن عذر بخوام…
به خودم میگم “پاشو خودت رو جمع و جور کن ببینم! بیست روز دیگه کنکور داری، قبلش هم که درست نخوندی. با روزی سه چار ساعت هم کسی قبول نمیشه! تو سختتر از اینا رو هم پشت سر گذاشتی و همیشه قوی بودی. این بیست روز رو دل بده به درس و با اینکه احتمال قبولیت کمه، حداقل تلاشتو بکن!”
راستش الان پشیمونم که درس نخوندم، ولی واقعا شرایطم جوری نبود که بتونم روش تمرکز کنم. مهم نیست. امسال هم نشد سال بعد.
تا بیست و هشتم بهمن، شما رو به ایزد منان ِ سادیسممون میسپارم. باشد که رستگار شوید.
واسهم دعا کنین و انرژی مثبت بفرستین…
اشک من ، آب
چشمم ، آسیاب
و تو گندم زاری
در انتظار ،
تا آبها
از آسیاب
بیفتد ….
بعدنوشت: بچهها من خوبم، چون از تصویرسازی این شعر خوشم اومد گذاشتمش. نگران نباشین
درگیر ِ یک تنهــایی ِ بیدیوار…
آهنگی که مدتی ِ همراه ِ شبهای من ِ، Love Story [دانلود]