آرشیو ماهانه: نوامبر 2011

عادت بد ما آدما این ِ که حد وسط نداریم. تفکر “یا این یا آن” بر کل وجودمون سایه انداخته.

مثلا وقتی با یه مشکل مواجه می‌شیم، یا باید کاملا تحت کنترل داشته باشیمش یا معتقدیم هیچ کنترلی روش نداریم و موجود بدبختی هستیم!

تو روانشناسی، واسه بهداشت روانی و سازگاری با مسائل زندگی، دو جور کنار اومدن وجود داره:

– کنار اومدن مشکل‌مدار: وقتی که اون مشکل یا مساله خاص قابل حل شدن هست یا به عبارتی، اگر به خودمون زحمت بدیم راه‌حلی واسه‌ش وجود داره و می‌شه از پسش براومد. (مثلا مشکل درس خوندن که با برنامه‌ریزی حل می‌شه، یا چاقی یا مسائل زناشویی و غیره)

– کنار اومدن هیجان‌مدار: وقتی فرد واسه اون مشکل خاص، کاری از دستش برنمیاد و فقط باید احساسات منفی رو کنترل کنه. در واقع فکر کردن به اون موضوع و کلید کردن بهش، چیزی جز ناراحتی در پی نداره. (مثلا مسائل مربوط به گذشته، چیزایی که انجامش از توانایی یه فرد خارج ِ، مرگ یه عزیز و غیره)

در پیش گرفتن هرکدوم از این دو سبک به تنهایی اشتباه ِ و هرکس باید براساس شرایط خاص، بین این دو نوسان داشته باشه تا بتونه زندگی بهتری داشته باشه…

این باید یادم بمونه. منی که فک می‌کنم باید همه چیز رو تحت کنترل داشته باشم و راه‌حل‌گرا ام…

حس می‌کنم تورو…

همیشه لبخند بزن، حتی اگر لبخند زورکی باشه! معلوم شده که لبخند زدن جسمی هم حال روحی رو بهتر می‌کنه!

فیزیولوژی پیچیده‌ای داره بدنمون، نه؟؟

 

پی‌نوشت: یکی به من کمک کنه چطوری می‌تونم لینکدونیمو درست کنم لطفا!

هوا به شدت دلگیر و دو نفره‌ست…

عاشق این هوا ام؛ حتی اگر غمگین باشم، حتی وقتی نفر دومی آدم رو زیر این هوا همراهی نکنه.

این هوا و حس و حالش، ذهن آشفته‌م رو آروم می‌کنه. خالی می‌شم از هر حس خوب و بدی. 

فقط لبخند هست و سکوت؛ و دیگر هیچ!

خانوم‌ها وقتی به روزهای قرمز تقویمشون نزدیک می‌‌شن، یه سری تغییرات فیزیولوژیکی-روانی رو باید متحمل شن. اکثرا بهانه‌گیر، حساس و بی‌حوصله می‌شن، احساس خستگی می‌کنن، بعضی‌ها بداخلاق می‌شن و بعضی ناآروم. [این سه تا مثال رو از این سایت بخونین (کلیک)]

این شرایط وقتی بدتر می‌شه که به این تغییرات هورمونی و فیزیولوژیکی، محیط و مسائل زندگی استرس‌زا هم اضافه بشه! اون وقته که دیگه یه فشار واقعا مضاعف رو ایجاد می‌کنه و یه خانوم احساس می‌کنه اوضاع زندگی از کنترلش خارج شده.

خود ِ این تغییرات هورمونی، خیلی وقتا کنترل و کنار اومدن باهاش از عهده‌ی خیلی‌ها خارج ِ؛ مخصوصا کسانی که درد جسمی زیادی رو تحمل می‌کنن. بعضیا رو می‌شناسم که حتی کارشون به بستری شدن تو بیمارستان می‌رسه!! اما یه عده اگر محیطشون آروم باشه، کسی رو داشته باشن که درکشون کنه و بدونه که اگر الان داره یه حرف غیرمنطقی می‌زنه معنیش این نیست که بی‌منطق ِ، با تغییرات خلق و خوی پارتنرش اون هم رفتارشو ملایم‌تر کنه، بدونه که طرفش الان از نظر عاطفی خیلی بیشتر از هر زمان دیگه‌ای بهش نیاز داره، حمایتش کنه، ضعف نشون دادنش رو به پای ضعیف بودنش نذاره و . . . خیلی خوب با این تغییرات فیزیولوژیکی کنار میان. حتی شاید تاثیر زیادی هم روی اخلاقشون نذاره.

البته عده‌ای هم هستن که خودشون وضعیتشون رو کنترل می‌کنن و به خودشون متکی‌ان. این خیلی هم عالی ِ، اما خب از طرفی تعداد این افراد خیلی کم ِ و از طرف دیگه یه جاهایی یه روزایی اون کنترل از دستشون خارج می‌شه.

چیزی که می‌خوام بگم این ِ که چرا تو یه رابطه سعی نکنیم شرایط همدیگه رو درک کنیم؟ مثلا اگر می‌بینین پارتنرتون به عواطف شما نیاز داره، چرا تصور کنین که مایه گذاشتن واسه‌ش از مردونگی شما کم می‌کنه یا به اصطلاح لوس می‌شه؟ من فکر می‌کنم همین “با سیاست رفتار کردن”ِ که به رابطه آسیب می‌زنه، نه صداقت و عشق.

چرا همیشه انتظار داشته باشیم طرفمون پرفکت و کامل و منطقی رفتار کنه؟ اونم گاهی شرایط روحی خوبی نداره. گاهی هم هورمون‌ها تا حد زیادی قدرت رو ازش می‌گیرن [جالب ِ بدونین که نشانگان قاعدگی به اندازه‌ای تو بعضیا شدید ِ که تو طبقه‌بندی جدید مشکلات پزشکی به رسمیت شناخته شده و اصطلاح سندرم ملال پیش از قاعدگی به عنوان تشخیص مطرح می‌شه]. یادمون باشه اینکه یه نفر تو یه موقعیت یه جور خاص رفتار کرد، نباید به پای شخصیتش به طور کلی گذاشته بشه.

نکته بعدی اینکه این تجربه برای هرکس یه جوری اتفاق میفته و هرگز تجارب مثلا دوست‌دختر قبلیتون رو به نفر بعد تعمیم ندین! هر خانومی اینو یه جور تجربه می‌کنه که منحصر به خودش ِ.

در آخر هم یه صحبتی دارم رو به خانوما: نمی‌دونم چرا بعضیا اینکه به طرفشون بگن “نزدیک به پریودم هستم” رو این‌قدر چیز بدی می‌دونن! طرفتون که علم غیب نداره بفهمه شما تو وضعیت خاصی هستین. اینم یکی دیگه از تابوهای مسخره‌س. با توضیح دادن به پارتنرتون اون درک بهتری نسبت به قضیه پیدا می‌کنه و دلیل رفتار شما براش قابل درک می‌شه. یادتون باشه آقایون تو درک علایم غیرمستقیم خیلی ضعیفن و همیشه به توضیحات شما نیازمند…!

دوست دارم نظراتتون رو بشنوم و تو تجاربتون رو شریک بشم…خانوما [اگر دوست داشتین از اسم مستعار استفاده کنین] از تجاربشون و نحوه‌ای که براشون اتفاق میفته، نوع برخورد طرف مقابلشون و اینکه اون واکنش چه تاثیری روی رابطه داشته بگن و آقایون از اینکه واسه پارتنرشون چه‌جوری اتفاق میفته، نحوه‌ی برخوردشون و اثری که رفتار اونا روی طرف مقابلشون داره.

استعداد عجیبی در به انحراف کشیدن بحث‌های کلاسی دارم! کافیه بخوام استاد درس نده، و استاد فقط یه کم تو جمع کردن بحث ضعیف باشه یا بذاره من سوالامو بپرسم! اون وقت دیگه عمرا بتونه درس بده یعنی!

امروز واسه اینکه تاریخ کنفرانس دادنمو عقب بندازم سر کلاس عمومی [آیین زندگی] یه سوال چالش برانگیز پرسیدم و نه تنها تمام وقت کلاس رفت، بلکه کلی به خودم فحش دادم که با این سوالم حتی مجبور شدیم یه ربع بیشتر بمونیم تا شاید بشه جمع کرد مباحث رو!! :دی

مرسی از لطف کسانی که واسه پست قبل کامنت گذاشتن. ترجیح می‌دم کامنتا رو واسه خودم نگه دارم و تایید نشده باقی بمونه. ممنون از کسانی که لطف داشتن و گفتن باید بمونم و ممنون از دو نفری که گفتن آره بهتر ِ برم.

من همیشه واسه نظرات دوستان احترام قائل بودم ولی در این مورد و هر تصمیم دیگه‌ی مهم زندگیم اگر واقعا تصمیم بگیرم کاری رو انجام بدم کسی نمی‌تونه نظرم رو عوض کنه. [هرچند شدیدا از پیشنهاداتتون استقبال می‌کنم]

فقط واسم سوال بود که این دو نفر به نمایندگی همه کسانی که فکر می‌کنن بهتر ِ من برم چرا خودشون رو ملزم می‌دونن اینجا رو بخونن! و جالب این ِ که از خواننده‌های ثابت من هم هستن! واقعا چرا؟؟

به هرحال من منظورم این بود که دارم به عنوان یه گزینه بهش فکر می‌کنم؛ برخلاف قبلا که فکر می‌کردم همیشه بلاگر خواهم موند. ولی تصمیم خاصی در این مورد نگرفتم. نمی‌دونم چرا تقریبا همه فکر کرده بودن این پست یعنی نتیجه‌ی فکرم و تصمیم‌گیری نهایی ِ. 

شاید هم به قول مانلی عزیزم لازم ِ حال و هوای اینجا، سبک و سیاقم رو عوض کنم، به جای رفتن! شاید بعد از کنکور که سرم خلوت می‌شه و وبگردی رو از سر گرفتم دوستانی پیدا کنم که لذت وبلاگنویسی رو دوباره در من زنده کنن. شاید، شاید، شاید. ولی با همه‌ی اینا حتی اگر برم هم همیشه در اینجا رو باز نگه می‌دارم….

 

پی‌نوشت: به ندرت ابی گوش می‌دم. صداش عالی ِ اما من نمی‌تونم زیاد ارتباط برقرار کنم باهاش. این آهنگش اما…

یه عاشق چیزی جز عشق تو سرش نیست / یه عاشق فکر سود و ضررش نیست

همه خوب و بد قصه‌شو می‌خواد / یه عاشق نگرون آخرش نیست…

یه انرژی مثبتی رو انتقال می‌ده که ناخودآگاه با شنیدنش لبخند می‌زنم از اول تا آخرش. :)

تقدیم به همه‌ی عشاق [دانلود]

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB