شنیدی میگن وقتی میخوای شعر بنویسی بهت الهام میشه؟ نوشتن هم دقیقا همین حالت رو داره واسه من. اگر چیزی به ذهنم برسه و همون لحظه ننویسم، یا میپره، یا دیگه حس نوشتن رو ندارم، یا اونجوری که میخوام از آب درنمیاد!
این ِ که وقتی سرم شلوغ ِ و امکان اینکه الهام ِ رو همون لحظه به وصال کاغذ (!) برسونم برام وجود نداره کمنویس میشم…
پینوشت: یک دنیــــــا ممنونم از آرش عزیز که پریروز این همه وقت گذاشت واسه سر و سامون دادن به وبلاگ من! (چون به لینکدونی و قالب و سرعت پایین لود شدن و اینا محدود نمیشد و خیلی کارا انجام داد واسهم)
خراب شدن لینکدونی من، اتفاق خیلی خوبی بود که هم باعث شد ارتباطم با دلژین صمیمی بشه و هم با آرش آشنا بشم، و بسیار از دلژین مچکرم که من رو با یه شخصیت فوقالعاده خاص، منحصر به فرد و تحسین برانگیز آشنا کرد… وجود این جور آدما، تو همچین زمونهای، جدا باعث دلگرمی ِ؛ مخصوصا واسه من که دوستیهای صمیمانهی وبلاگی همیشه موجب پشیمونیم بوده!
20 پاسخ به الهام