آرشیو ماهانه: اکتبر 2011

چند روز بود خیلی کلافه بودم. حساسیتم بیـــش از اندازه خودنمایی می‌کرد. با کوچک‌ترین حرفی می‌رنجیدم و حوصله‌ی هیچ‌کی رو هم نداشتم کلا. [شما به خودت نگیر لطفا!!!]

نمی‌فهمیدم چرا این‌قدر عصبی هستم (البته هنوزم نمی‌دونم!).

امشب داشتم آکادمی موسیقی گوگوش رو نگاه می‌کردم، این دختر ِ، ماهان، فرت و فرت انرژی مثبت به من منتقل می‌کرد و همزمان یه چیزی درونم می‌گفت “بی‌خیال دیوونه”، “تیک ایت ایزی” و اینا!

دیدی یه وقتایی منتظر یه تلنگری تا خودتو جمع و جور کنی؟؟؟ ماهان امشب واسه من حکم تلنگر رو داشت…

تو مسیر برگشت به خونه، یه پسر نوجوون رو می‌بینم که یه تابلوی مقوایی تو دستش ِ و روش نوشته “ایستگاه انبه گرم و مقوی”. نگاهم تو چشماش گره می‌خوره. چه‌قدر خسته‌ست. سعی می‌کنم بغضم رو قورت بدم اما مثل خودم سرتق ِ و تکون نمی‌خوره! یادم می‌افته صبح هم این پسر همین‌جا بود و حتی روزای دیگه‌ای که از این خیابون رد می‌شدم، اما دقت نکرده بودم؛ ندیده بودمش انگار. دلم از خودم هم گرفت حتی.

یاد ِ کیا، خواهرزاده‌ی نوجوونم می‌افتم که همیشه بهترین امکانات براش فراهم بوده و همیشه هم از پدر مادرش طلبکار ِ. تابستون تنها دل‌مشغولیش این بود که بره مالزی یا ترکیه! یا مثلا کدوم مارک گوشی رو بخره. دوس‌دختر داشته باشه تا از دوستاش عقب نمونه!

پوزخند می‌زنم. سعی می‌کنم اعصاب به هم ریخته‌م رو آروم کنم اما نمی‌شه. این عدالتی که ازش حرف می‌زنن اصلا وجود خارجی هم داره حتی؟ “عدالت” واژه‌ی مسخره‌ای ِ. مضحک و واسه دلخوشی.

 

پی‌نوشت:

۱- دیدن مشکلات ِ بزرگ ِ بچه‌ها واقعا از توانم خارج ِ…

۲- ساعت شوم / داریوش [دانلود] ==> معتادم به این آهنگ!

آن‌ها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند. از «تن» تو هر چه‌قدر هم که قوی باشد، ترسی ندارند. از گاو که گنده‌تر نمی‌شوی، میدوشندت! از خر که قوی‌تر نمی‌شوی، بارت می‌کنند! از اسب که دونده‌‌تر نمی‌شوی، سوارت می‌شوند!، اما آن‌ها فقط از «فهمیدن» تو می‌ترسند.

* دکتر شریعتی

 

پی‌نوشت: این چند روز خیلی درگیر بودم. فردا به کامنت‌های پست قبل جواب خواهم داد. و… خواهم نوشت. :)

Care

لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یک چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی …

 

+ منبع: پیج من … قلم … تنهایی

 

پی‌نوشت: از این نوشته خوشم اومد که گذاشتم و ربطی به زندگی شخصیم نداره…

می‌گن امروز روز دختر ِ و فرت و فرت هم تبریک می‌گن.

همیشه تهوع گرفتم از اینکه جنس مونث رو تقسیم کنن به “زن” و “دختر”!

واسه من فقط یه روز تعریف شده واسه تبریک روز یه خانوم. اونم روز زن ِ. همونی که بهش می‌گیم روز مادر.

روز جهانی زن تاریخش کی هست اصن؟ باید ارتقا پیدا کنم به گرامی‌داشت اون روز ظاهرا!

مگه روز ِ مرد دسته‌بندی شده به روز مرد قبل از اولین س/ک/س و روز مرد پس از آن؟ یا مثلا خانومی که بـ/کارت داره یعنی تا حالا س/ک/س نداشته؟

هنوز تو مسائل عهد دقیانوسی موندیم که واسه کل ِ دنیا حل شده! بسه دیگه!

حرف‌هایی هست برای نگفتن. حرف‌هایی که گفته‌ای و دیده‌ای که تفاوتی نیست چندان، میان به زبان آوردن و نیاوردن و بر این اساس است که گاهی، سکوت می‌کنی، لبخند می‌زنی، می‌رنجی، می‌شکنی حتی، ولی دیگر نگهشان می‌داری در دلت و این بار می‌خواهی حرف‌هایی باشد برای نگفتن.

این روزها فاصله کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود بین گفته‌ها و ناگفته‌ها؛ چرا که آدم‌ها، در جاده‌ی غبارآلود خودخواهی‌هایشان گم شده‌اند…

 

ناگفته‌ها / لیلا فروهر [دانلود] => یکی از بهتــرین ترانه‌های لیلا که تنها آهنگش ِ که بارها ده‌ها بار ریپیت شده و بازم از شنیدنش خسته نشدم. دانلودش رو توصیه می‌کنم شدیــدا…

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB