– یعنی واقعا بدون هیچ شانسی که بخوای بهش بدی میگی نه؟؟
من: آره. میگم نه.
– ولی آخه خیلی مورد خوبی ِ. من میدونم که اخلاقاتونم با هم جور ِ تا حد زیادی.
پوزخند میزنم.
عصبانی میپرسه: چیه؟؟!!
میگم: آخه این چیزایی که تو میگی در اصل قضیه تغییری ایجاد نمیکنه! مهم این ِ که طرف داره خواستگاری میکنه و منم قصد ازدواج ندارم کلا!
– بهخدا تمام شرایط تورو گفتم. گفته مشکلی نیست. از شرایط جسمی و مربوط به بیماریت بگیر تا طرز فکرت.
لبخند میزنم.
هیجانزده میپرسه: راضی شدی؟!
دیگه رسما به خنده میافتم: نه! این یعنی بازم در اصل قضیه تغییری ایجاد نشد! من که همیشه گفتم قصدشو ندارم و نخواهم داشت!
با ناباوری نگاهم میکنه: من فکر میکردم اینکه میگی قصد ازدواج نداری واسه این ِ که به خاطر مشکل جسمیت ممکن ِ با سختگیریهایی که داری هیچوقت مورد خوبی واسهت پیش نیاد یا اصلا موردی پیش نیاد! اما باورم نمیشه همچین کیسی رو به راحتی رد میکنی!
لبخند میزنم. و سکوت… دیگه مثل قبل حوصله ندارم واسه اینکه برداشت اشتباهی پیش نیاد یه عالمه توضیح بدم…! بذار همه فکر کنن شعار میدم یا مصداق ِ ضربالمثل “گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده” هستم! اصلا چه فرقی داره که دیگران منو چطور ببینن؟ اوه نه! فرق که داره. خب خوشم میاد که دیگران من رو همونطور که هستم با عقاید و افکار خاص خودم ببینن و بپذیرن و باور کنن. هرچند این اتفاق خیلی لذتبخش ِ اما اهمیت سابق رو نداره. دیگه خودمو نمیکشم تا باور اشتباه کسی رو در مورد خودم تصحیح کنم!
و اینجوری، احساس رضایت بیشتری هم دارم از خودم.
18 پاسخ به خواستگاری!