دنیای واقعی من این روزها اکثر مواقع شامل اتاقم میشه، لپتاپم، دو تا گوشیم و محتویات ارزشمندش (!)، تیوی و ماهوارهای که تو اتاقم ِ و شبکههاش باب میل خودم تنظیم شده، کتابهام، یادگاریهایی که از آدمایی که دوستشون دارم تو کمدم ِ… دنیای من بزرگ نیست و آدمای قصهم از اینم کمترن، آدمایی که اثرگذار باشن و بخوام که باشن.
از طرف خیلیها لیبل میخورم که بیمعرفتم!، و بعد از سالها هنوز نمیدونن من چهقدر به تنهایی و خلوتم وابسته و محتاجم… ولی اهمیتی نداره. آدمای محوریتر قصهم هم بهتر ِ یاد بگیرن با آدمی طرفن که اجتماعی بودن رو با منزوی بودن پیوند زده. آدمی که در کنار روابطش، به تنهاییش نیاز داره.
تارا یا سارا، اصلا چه فرقی داره که شما منو به اسم مجازیم یعنی تارا صدا کنین یا سارای دنیای واقعی؟ مهم این ِ که من امروز خوشحالم که فاصلهی دنیای واقعی و مجازیم کمتر از هر زمان دیگهای تو زندگیم ِ. خوشحالم چون آرامش دارم، چون رها ام از وانمود کردن، چون آدمای قصهم اگر نمیتونن من رو همونجوری که هستم بپذیرن قیچی میشن تا پر و بالم قیچی نشه.
این روزها دنیای واقعی رو به دنیای مجازی ترجیح میدم.
وقت گذروندن تو دنیای واقعی ِ غیرواقعی رو بیشتر از دنیای مجازی ِ مثلا واقعی دوست دارم.
آدمهای دنیای مجازی، گاهی فقط خیالشون رو اینجا نقاشی میکنن و تو هیچوقت نمیتونی بفهمی فاصلهی واقعیتها رو از تصورات. اما تو دنیای واقعی، حداقل میتونی امیدوار باشی به کشف کردن اونایی که دوست داری. تو دنیای مجازی، اگرچه با افکار آدما آشنا میشی، اما هرگز نمیفهمی فاصلهش از عملشون چهقدره! دنیای مجازی پر از آدمای روشنفکری ِ که دنیای واقعی رو به گند میکشن، هرکس در حد توانش البته!!!
آرامش رو تو خط به خط ِ نوشتههام احساس کردین؟؟ اگر نه یا دوباره بخونینش و قبلش خودتون رو از هر حسی خالی کنین، یا به کمک آهنگی که تو پینوشت گذاشتم به حسم نزدیک بشین. فایدهش چیه؟ کی چی بشه؟ واسه اینکه دوست دارم آرامشم رو شریک بشم با شما. شمایی که تو این سالها با من بودین و بیاینکه بشناسمتون بینهــــایت عزیز هستین واسهم…
پینوشت: تمام لحظههای خوبم مال تمام آدمها، تنها لحظههای بدم را برای خودم میخواهم…
شهر باران / محمد علیزاده [دانلود]
35 پاسخ به دنیای من، من ِ واقعی