آرشیو ماهانه: سپتامبر 2011

چند روز پیش حین گپ زدن با یکی از دوستای خیلی عزیزم (صبا) بین حرفامون که داشتیم راجع به یکی از پست‌های من بحث می‌کردیم جمله‌ای گفتم که دوست دارم اینجا بنویسمش تا هم یادگاری بمونه و هم یه بخش از ماهیتمو بنویسم…

بحث زنانگی و مردانگی بود که گفتم: می‌دونی صبا، من دوست ندارم مرد باشم [هیچ‌وقت دوست نداشتم]، ولی دوست دارم زنی باشم که یه جاهایی رفتار مردونه داره و یه جاهایی هم زنانگیشو بروز می‌ده.

خب همه‌ی ما تو وجودمون هم زنانگی داریم، هم مردانگی. حالا هرکس ممکن ِ یه سری خصوصیات درونش بارزتر باشه، اما تهی از یکی از این دو نیست. دید جنسیتی، اینکه کسی به زنانگیش بنازه یا مردانگیشو به رخ بکشه و این بشه دلیل و حجت کارها و رفتارها و حرفاش خیلی سطح پایین ِ.

وقتی حالم خوب نیست، هیچ‌کس جز خودم نمی‌تونه حالم رو بهتر کنه. نه فقط من، واسه همه‌ی آدما این یه قانون ِ. اثربخشی دیگران موقت ِ، چون ذهن داره کاری رو انجام می‌ده، چیزی رو حس می‌کنه که در اصل باور نداره…!

اما وقتی خودت باور کنی که باید بهتر بشی، باید به خودت تکیه کنی، باید بلند شی و ادامه بدی، این اتفاق واقعــا میفته.

من این لحظه رو به خودم هدیه دادم. همین امروز عصر. هیچ‌چیز مهم‌تر از این لبخندی که الان روی لب‌هام ِ نیست. خوبم. بعد از حدود ده روز سختی که پشت سر گذاشتم.

آهنگ حالم عوض می‌شه از شادمهر [دانلود]، هدیه به خودم… :)

 

پی‌نوشت: چه‌قدر امروز بعد از ظهر شبیه جمعه‌ست! راستی جمعه ما می‌بریما. بدون شک! استقلال خودت رو برای باخت آماده کن که کارت تموم ِ بی‌برو برگرد. :دی

هنوز هم فقط سیاوش می‌تونه منو همون‌قدر که به هم می‌ریزه آرومم کنه…

Siavash

این روزها آیا کسی هم هست که حالش خیلی خوب باشد؟!

– یعنی واقعا بدون هیچ شانسی که بخوای بهش بدی می‌گی نه؟؟

من: آره. می‌گم نه.

– ولی آخه خیلی مورد خوبی ِ. من می‌دونم که اخلاقاتونم با هم جور ِ تا حد زیادی.

پوزخند می‌زنم.

عصبانی می‌پرسه: چیه؟؟!!

می‌گم: آخه این چیزایی که تو می‌گی در اصل قضیه تغییری ایجاد نمی‌کنه! مهم این ِ که طرف داره خواستگاری می‌کنه و منم قصد ازدواج ندارم کلا!

– به‌خدا تمام شرایط تورو گفتم. گفته مشکلی نیست. از شرایط جسمی و مربوط به بیماریت بگیر تا طرز فکرت.

لبخند می‌زنم.

هیجان‌زده می‌پرسه: راضی شدی؟!

دیگه رسما به خنده می‌افتم: نه! این یعنی بازم در اصل قضیه تغییری ایجاد نشد! من که همیشه گفتم قصدشو ندارم و نخواهم داشت!

با ناباوری نگاهم می‌کنه: من فکر می‌کردم اینکه می‌گی قصد ازدواج نداری واسه این ِ که به خاطر مشکل جسمیت ممکن ِ با سخت‌گیری‌هایی که داری هیچ‌وقت مورد خوبی واسه‌ت پیش نیاد یا اصلا موردی پیش نیاد! اما باورم نمی‌شه همچین کیسی رو به راحتی رد می‌کنی!

لبخند می‌زنم. و سکوت… دیگه مثل قبل حوصله ندارم واسه اینکه برداشت اشتباهی پیش نیاد یه عالمه توضیح بدم…! بذار همه فکر کنن شعار می‌دم یا مصداق ِ ضرب‌المثل “گربه دستش به گوشت نمی‌رسه می‌گه پیف پیف بو می‌ده” هستم! اصلا چه فرقی داره که دیگران منو چطور ببینن؟ اوه نه! فرق که داره. خب خوشم میاد که دیگران من رو همون‌طور که هستم با عقاید و افکار خاص خودم ببینن و بپذیرن و باور کنن. هرچند این اتفاق خیلی لذت‌بخش ِ اما اهمیت سابق رو نداره. دیگه خودمو نمی‌کشم تا باور اشتباه کسی رو در مورد خودم تصحیح کنم!

و این‌جوری، احساس رضایت بیشتری هم دارم از خودم.

خیلی دوستت دارم، خیلی… و بی‌نهایت به حضورت نیازمند. ای کاش بیشتر از این مهمان لحظه‌هایم بودی. دلم برایت تنگ شده. اما گاهی دوری انگار بهتر است. هم برای من، هم برای تو.

من به تو نیازمندم. نیازی که زمینی نیست. ماورایی هم نیست. یک چیزی است که از توان واژه خارج است بیانش…

اما عشق من به تو در امتداد نیازهایم نیست!، پا به پا، موازی با آن پیش نمی‌رود! این حقیقت وقتی مثل یک الهام، وحی، شهود وجودم را دربرگرفت که پاسخگوی نیازهایم نبودی و من بی‌انتها عاشقت ماندم، ماندم و خواهم ماند، خدای کوچک نازنینم، خدا بزرگ بی‌نظیر من…

love god

پی‌نوشت: باور / محمدرضا احمدی [دانلود]

وقت‌هایی که بی‌حوصله‌ام و دلگیر و دلتنگ، هدست به گوش و پلی آل کردن ِ تمام آهنگ‌های مورد علاقه‌م به اضافه غرق شدن تو بازی‌های کامپیوتری که خوشم میاد کار همیشگیم ِ… هیچی مث این بازی‌ها نمی‌تونه ذهن من رو خالی کنه و مسکن باشه برام.

این روزا خیلی خسته‌م، خیلی.

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB