گذشته

گاهی دلم برای قبل‌ترها تنگ که می‌شد، با خودم فکر می‌کردم اون موقع چه خوشحال بودم چه هیجان‌انگیز بود، اما وقتی نوشته‌های ۵-۶سال پیشم رو ورق زدم، دیدم برجسته‌ترین احساس اون روزها نه هیجان بود و نه خوشحالی! تنها بودم. خیلی.
هرچه‌قدرم دوستایی داشته باشی که خوب باشن و از حضورشون لذت ببری، باز هم یه حفره تو قلبت هست که بدون وجود عشق خالیه. انگار یه گمگشته داری. هر لحظه منتظری. با هر صدا، هر حضور از خودت می‌پرسی یعنی خودشه؟ یعنی همونیه که باید باشه؟ و نیست و ناامید می‌شی!
یه کسی تو زندگی هرکسی باید باشه که موندنو بلد باشه…

حفره

شبه، دوس دارم بخوابم اما همه جا هستم جز تو‌ تخت. ذهنم پره از اتفاقات یه دقیقه قبل یه ساعت قبل یه روز قبل، دو دیقه‌ بعد فردا دو روز بعد.
سعی می‌کنم خودم رو آروم آروم از فکر گذشته و آینده جدا کنم و منتقل کنم به زمان حال. جایی که الان توش هستم، درست همین لحظه و همین‌جا.
به صدای تیک‌تاک ساعت گوش می‌دم به صدای تایپم رو گوشی و به صدای نفس‌هام.
هر از گاهی لازمه تمرین کنیم که تو زمان حال زندگی کنیم چون خب واقعیت اینه که نه گذشته برمی‌گرده و نه فردا رو کسی دیده… :-)

واسه‌م sms اومده بود که: “اگر دوباره به دنیا میومدی، چی رو تغییر می‌دادی؟ الان کجا بودی؟”

ذهنم فلش‌بک می‌خوره به گذشته، و در کسری از ثانیه، تمام زندگیم واسه‌م مرور می‌شه. از دوران خوش بچگی، دوران تلخ و طلایی نوجوونی، و واقعیت‌های جوونی. روزهایی که دوست داشتم یا نداشتم، و آرزوهای دور و دراز…

با اطمینان جواب دادم: همین‌جا که هستم…

تو زندگیم خیلی چیزها بوده که دوست نداشتم. سختی‌های زیادی رو متحمل شدم. خیلی وقت‌ها دلم خواسته کاش یه زندگی عادی داشتم. گاهی اشتباه کردم، پشیمون شدم، دلگیر شدم، خسته شدم، بریدم، غر زدم که کاش تموم می‌شد این زندگی مسخره!!… اما وقتی عمیق‌تر نگاه کردم، دیدم من این تارا/سارای کنونی رو خیلی دوست دارم و هرگز حاضر نیستم کوچک‌ترین چیزی رو عوض کنم، که مبادا، همون اتفاق به ظاهر کوچیک، من رو متفاوت کنه با چیزی که اکنون هستم!

نه اینکه از خودم خیلی راضی باشم یا زندگی پرفکت و بی‌نقصی داشته باشم، نه، خیلی ساده، خودم و هرچه که باعث شده من این‌جوری باشم رو دوست دارم.

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB