خودخواهی

اینکه بخوای با کسی باشی که اون نمیخواد با تو باشه، آرامششو به هم بزنی تا کنارت باشه، اسمش عشق نیست، خودخواهی محضه…!
مدت هاست با همچین آدمی درگیرم! آدمی که مرز بین عشق و خودخواهی رو نمی‌فهمه، آدمی که هیچ حد و مرزی در مورد اینکه بهش بگی تو رابطه‌ام سرش نمی‌شه و بعد از یک سال که هیچ جوابی از من دریافت نکرده هنوز زنگ می‌زنه و اسمس می‌ده!!
گاهی بد نیست برای همدیگه یه کم، فقط یه کم، احترام قائل باشیم…

وقتی رودروایسی می‌کنی و با دیگران برخلاف اون چیزی که توی باطنت هست رفتار می‌کنی، یعنی داری به خودم دروغ می‌گی! به نظر من علت تظاهر کردن بیشتر از اینکه این باشه که طرف مقابل بهش بربخوره، اینه که نگرانیم وجهه خوبی که از خودمون به دیگران نشون دادیم خراب بشه! و در اصل نگران در خطر افتادن منافع خودمون هستیم که اینجا همون گرفتن تایید از دیگران و احساس رضایت ناشی از این تایید گرفتنه!
من شخصا همیشه سعی می‌کنم با اطرافیانم صادق باشم و اتفاقا محبوب‌تر از افراد متظاهر هم هستم چون به اطرافیانم یاد دادم این نحوه برخورد منه و من دارم صادقانه عمل می‌کنم و یادشون دادم بپذیرن.
دیشب مهمون داشتیم و من گفتم نیاید تو اتاقم حوصله ندارم. به خودم تحمیل نکردم برم پیششون چون میدونستم انرژی مضاعفی ازم می‌گیره با شرایط خاص اون لحظه و حال و هوام خارج از توانمه و اونا هم پذیرفتن.
البته یادمون باشه، یه مرز ظریف هست بین احترام گذاشتن به خواسته‌های خود و خودخواهی. باید مواظب اون مرز بود.

تفاوت هست بین خودخواه بودن و برای خود اهمیت قائل شدن.

کسی که خودخواه هست، فقط منافع خودش رو در نظر می‌گیره. کسی که برای خودش و برنامه زندگیش ارزش قائله، در کنار اهمیت دادن به دیگران، به خودش هم اهمیت می‌ده.

من فکر می‌کنم تا وقتی هرکس خودش به خودش اهمیت نده، بقیه هم نمی‌دن. وقتی کسی از نظر خودش مهم و ارزشمند نباشه، چطور انتظار داشته باشه که دیگران بهش اهمیت بدن؟

به نظر من، اینکه از کسی انتظار داشته باشی که به تو بیشتر از خودش اهمیت بده و کل زندگی و راحتی و برنامه‌هاش رو به خاطر راحتی تو به هم بزنه عین خودخواهیه. اونم در حالی که بتونی جوری تنظیم کنی که برنامه و زندگی طرفت به هم نریزه. بعد جالب اینکه تهش هم به طرف بگی تو خودخواهی!!

کی یاد می‌گیریم خودمونو بذاریم جای طرف مقابل؟ کی یاد می‌گیریم دست از قضاوت کردن همدیگه برداریم؟

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB