دلم که تنگ می‌شود، براق می‌شوم طرفش، دو سه باری چشم غره هم می‌روم، گاهی کمی گوش‌مالی هم رویش پیاده می‌کنم اما پوستش زیادی کلفت شده و رویش بیشتر از این حرف‌هاست!

پشیزی مرا تحویل نمی‌گیرد! نیشخندی به لب می‌نشاند، دست به کمر، سینه به جلو، سر بالا، فاتحانه به من می‌نگرد.

اگر دقت کنم، می‌شنوم که زیر لب، “هه”ای هم می‌گوید و راهی را که به سمت تنگ‌تر شدن در پیش گرفته ادامه می‌دهد. انگار نه انگار مرا به زانو درآورده و هر کس دیگری بود حداقل دست حریفش را می‌گرفت و سرپایش می‌کرد!

دلم که تنگ می‌شود…

6 پاسخ به امان از دل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

~x( x-( o^: o:-) i-) b-) [-( @-> @-) >>: >:p >:D< >:) =p~ =d> =; =)) <:-p ;;;) ;;) ;) :| :x :D :> :-ss :-s :-p :-o@ :-o :-j :-h :-b :-? :-> :-< :-/ :-& :-$ :- :* :)) :) :(( :( 8-} 8-> -0- (:| #:-s #-o
درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB