سانسور

از آن روزگاری که یادداشت‌های یک تارای بی‌پروا را، با اسم تارا میرکا می‌نوشتم خیلی می‌گذشت. یعنی بی‌پروا بودنم با بلاک شدنم توسط پرشین بلا‌گ که بی‌پروایی‌هایم را برنمی‌تابید، به فنا رفت!
از پرشین بلاگ که کوچ کردم سایت تارامیرکا دات آی‌آر را ساختم اما کرک و پرم ریخته بود. دیگر نه دل و دماغی مانده بود نه آن روزها در شرایطی بودم که حوصله یک شروع تازه باانرژی را داشته باشم. این شد که محتاط شدم سانسور کردم. کار به جایی رسید که همین چند ماه پیش گفتم کو بی‌پروایی؟ مسخره کرده‌ای خودت را؟ نوشته‌هایم را که زیر و رو کردم اثری از بی‌پروایی نبود. برداشتم اسم وبلاگم را خط زدم و شدم «کنار من بزن پرسه». اسمی که محتاط شدنم را خوب به تصویر می‌کشید. از آن دخترک رهای توی علفزارها هم فقط یک نقاشی مانده بود و بس.
این روزها اما باز دستم به قلم می‌رود، باز حوصله بحث کردن پیدا کرده‌ام و باز حال و روز ایرانم و مردمش جایگاهی در ذهنم به خود اختصاص داده است. حرف‌هایم بوی نترسی گرفته و بی‌پروایی. همان تارایی که اپسیلونی اهمیت نمی‌داد در موردش چه زمزمه کنند، باز بر اسب صداقت و بی‌پروایی می‌تازد.

آن تارای روزگاران قدیم، این بار با اسم واقعی‌اش، «یادداشت‌های یک سارای بی‌پروا» را برایتان خواهد نگاشت…

خیلی وقت ِ که دچار خودسانسوری‌ام. بی‌پروایی‌ام به فنا رفته بود. هرچه می‌خواستم بنویسم باید احساسات چند نفر رو در نظر می‌گرفتم و بعد می‌نوشتم، که همون ‌هم گم می‌شد لابه‌لای واژه‌هایی پر از ابهام که هر کسی به نحوی برداشتی داشت ازش…

فکر می‌کنم عیدی من به شما، تو سال ۹۱، تارایی هست که بی‌سانسور براتون خواهد نگاشت.

هرکسی حس می‌کنه خوندن اینجا بهش آسیب می‌زنه، عمیقا خواهشمندم دیگه سر نزنه. برای من خیلی خیلی سخت ِ که احساسات شما رو در نظر نگیرم ولی از اول که “یادداشت‌های یک تارای بی‌پروا” رو شروع کردم، هدفم بی‌پروا نوشتن بود. اگر قرار باشه نقاب بزنم و خودم رو قایم کنم تا چیز خوشایند و همه‌پسندی از آب دربیاد در ِ اینجا رو بهتر ِ تخته کنم!

امروز، تقریبا خیلی‌ها هویت واقعی من رو می‌دونن. اسمم رو هم که تمام خواننده‌های همیشگیم می‌دونن. یک سری دوستان نزدیکم هم همیشه اینجا رو می‌خونن. چه بسا ممکن ِ کسانی هم باشن که از آشناهای من هستن و اینجا رو پیدا کردن و می‌خونن و من نمی‌دونم. یک سری احتیاط‌ها هم از این جهت بود که نکنه اینجا فیـ.لـ.طر شه. اما دیگه هیچ‌کدوم برام مهم نیست. دیگه بسه. خسته شدم از سانسور کردن خودم…

 

پی‌نوشت:

۱- دوستان نزدیک و نسبتا نزدیک دنیای واقعی، لطفا هرگز درباره‌ی مسائلی که من اینجا می‌نویسم و خودم شخصا براتون تعریف نکردم ازم چیزی نپرسین. اگر بخوام چیز بیشتری بدونین خودم براتون تعریف می‌کنم! مرسی…

۲- قصد داشتم آرشیو وبلاگ قبلی رو جزء آرشیو بذارم اما بعد تصمیم گرفتم یه سری پست‌ها رو با ذکر تاریخ، به عنوان پست جدید بذارم.

۳- از سانسورشکنی‌های من فعلا این آهنگ رو داشته باشین، تا بعد بیام بنویسم براتون… :دی

حالم عوض می‌شه / شادمهر [دانلود]

۴- راستی سال نو مبارک. خیلی دوستتون دارم بچه‌ها. :x

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB