زندگی

غرق شده بود تو خاطراتش. بی‌اختیار حرفاش سرازیر شد: «می‌گفت می‌دونم یه روز می‌ری و تنهام می‌ذاری می‌ری دنبال زندگی خودت. معتقد بود همیشه پیش‌بینی‌هاش درست از آب درمیاد. برای اینکه بهش ثابت کنم اشتباه فکر می‌کنه و من عاشقشم زنگ نزدناشو طاقت آوردم، اسمس نداد گفتم عیبی نداره من حالشو می‌پرسم. وقتی می‌رسید خونه با همکار خانومش چت می‌کرد، به من که می‌رسید خسته بود، نمی‌کشید، حوصله نداشت. بازم موندم و گفتم عاشقش می‌مونم تا بفهمه تا ابد باهاشم و اشتباه می‌کنه. گذشت و تحملم به حماقت نزدیک شد. گفتم بیا تموم کنیم این رابطه‌ی تموم شده رو! پوزخند زد. گفت دیدی؟ دیدی تو هم رفتی؟ این بار به جای اشک ریختن خندیدم. نه حرفی مونده بود، نه حرفی زدم. به یک “باشه” اکتفا کردم و رفتم. من دختر قصه‌ای شدم که خودش تهش رو نوشته بود و اسمش رو گذاشته بود پیش‌بینی.»

گفتم اگر کسی خودش کمر به تیشه زدن به ریشه خودش زده باشه، خود خدا هم از اون بالا بیاد پایین و براشون دری از خوشبختی باز کنه، به اسم سرنوشت در رو می‌بندن و می‌گن اشتباهی اومدی طبقه بالایی رو بزن!

یه کاری پیش اومد بابا ازم خواست یه آدرس یا شماره از شخصی رو پیدا کنم که مربوط بود به حدود ۷-۸ سال پیش. می‌دونستم عمر جیمیلم در این حد نیست و احتمالا بتونم تو کوچه پس‌کوچه‌های ایمیل یاهوی به‌تاریخ‌پیوسته‌م نشونی ازش بیابم.
و باز کردن ایمیل یاهو همان و هجوم خاطرات همان…!
تو ایمیلم پر بود از کسانی که یا الان تو زندگیم حضور نداشتن یا کمرنگ شده بودن و یا حتی از دنیا رفته بودن!
ذهنم تو خاطرات ۷-۸ سال پیش گیر کرد، گم شد. مبهوت موندم… اگر هفت هشت سال پیش کسی بهم می‌گفت زندگیت این‌قدر تغییر می‌کنه و این اتفاقا توش می‌افته احتمالا فقط بهش می‌خندیدم!
این روزها خیلی خوب است، خیلی… هرگز دوست ندارم به اون دوران برگردم!

تفاوت هست بین خودخواه بودن و برای خود اهمیت قائل شدن.

کسی که خودخواه هست، فقط منافع خودش رو در نظر می‌گیره. کسی که برای خودش و برنامه زندگیش ارزش قائله، در کنار اهمیت دادن به دیگران، به خودش هم اهمیت می‌ده.

من فکر می‌کنم تا وقتی هرکس خودش به خودش اهمیت نده، بقیه هم نمی‌دن. وقتی کسی از نظر خودش مهم و ارزشمند نباشه، چطور انتظار داشته باشه که دیگران بهش اهمیت بدن؟

به نظر من، اینکه از کسی انتظار داشته باشی که به تو بیشتر از خودش اهمیت بده و کل زندگی و راحتی و برنامه‌هاش رو به خاطر راحتی تو به هم بزنه عین خودخواهیه. اونم در حالی که بتونی جوری تنظیم کنی که برنامه و زندگی طرفت به هم نریزه. بعد جالب اینکه تهش هم به طرف بگی تو خودخواهی!!

کی یاد می‌گیریم خودمونو بذاریم جای طرف مقابل؟ کی یاد می‌گیریم دست از قضاوت کردن همدیگه برداریم؟

× یه کم خسته‌م. خودم می‌دونم بیشتر این خستگی به خاطر حضور طولانی مهموناست و اینکه نظم زندگیم به هم خورده و نمی‌تونم مثل همیشه و طبق برنامه‌هام پیش برم. جوری نباشین که آدم واسه نبودنتون ثانیه‌ها رو بشماره…

× آدما تغییر می‌کنن. انتظار تغییر نکردن داشتن از کسی، یه خواسته نابه‌جاست.

× تار و پود زندگیم رو با مبارزه بافتن. وای از اون روزی که از مبارزه خسته بشم! ینی نشد محض رضای خدا، یه جریانی همین‌طوری که فرت واسه بقیه اتفاق میفته، واسه منم بی‌دردسر رخ بده. تاوان یه زندگی غیرمعمولی داشتنه اینا. که هنوزم با جون و دل هزینه‌شو می‌دم به شرطی که عادت خودشو مهمون ذهن و قلبم نکنه هیچ‌وقت!

رابطه سالم یعنی رابطه‌ای که بین نیازهای طرفین تعادل و همخوانی وجود داشته باشه.

وجود نیازهای متعارض و حتی گاه متفاوت، باعث ایجاد تنش و نارضایتی می‌شه.

قبل از ورود به رابطه، بدونیم تو زندگیمون چه مسیری رو دنبال می‌کنیم و بعد ببینیم طرف مقابل دورنمای زندگیش چیه. و به خودمون یادآوری کنیم، اگر تو رابطه نشه پیشرفت کرد، نشه خوشحال بود، نشه آروم بود، نارضایتی در سطح نارضایتی از صرفا رابطه باقی نمی‌مونه، بلکه به زندگی شخصی فرد هم نفوذ می‌کنه.

و برای بار هزارم… تنهایی، هزار بار بهتر از بودن تو یه رابطه ناسالم ه.

خیلی وقتا مشکل ما تو زندگی این ِ که هنوز تکلیفمون با خودمون مشخص نیست!

نمی‌دونیم از خودمون، زندگی و مسیر پیش ِ رو، و آدمای اطرافمون چه انتظاری داریم…

بهش فکر کن، حتی بیارش رو کاغذ و با جزئیات بنویسش! فقط یادمون باشه با خودمون روراست باشیم! حساب عادت‌ها و روزمرگی‌ها رو از خواسته‌هامون جدا کنیم. واسه هر چیزی که می‌نویسیم می‌خوایم، دلیل موجه داشته باشیم.

اون موقع می‌تونیم بفهمیم کجای زندگی خودمون وایسادیم و کجا باید بریم.

بهش فکر کن. منم فکر می‌کنم…

مسیر زندگی

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB