تعصب

بحث سر فیلـ.ـتر شدن ویچت داغ بود و یه عده می‌گفتن آره خوب شد که فیلـ.ـتر شد و یه عده می‌گفتن یعنی چی این کار! حرف‌ها در این حد نموند و چند نفر شروع کردن به همدیگه توهین کردن و اینکه تو نمی‌فهمی، بی‌شعوری، فناتیکی، و سایر تمسخرهای موجود در بازار و اسمش رو گذاشتن آزادی بیان!
یه بیماری رو به گسترشی تو جامعه وجود داره به نام «فقط من می‌فهمم بقیه کودنن!». این بیماری که متأسفانه به تعصب روی عقاید برمی‌گرده باعث می‌شه فرد نه تنها احساس کنه از بقیه برتره، بلکه به خودش اجازه بده به کسانی که عقاید مخالف دارن توهین کنه و اسمش رو بذاره آزادی!
هرچند از دید من آزادی تا جایی جزء دامنه آزادی فرد حساب می‌شه که به آزادی شحص دیگه‌ای خدشه وارد نکنه…
به عبارت دیگه به نظر من هرکس می‌تونه عقاید خودش رو بیان کنه ولی تا جایی که این عقاید شکل تمسخر یا توهین به شخص دیگه‌ای رو پیدا نکنه و این‌جاست که هرکس به یه اندازه آزاده!

گاهی وقتا فکر می‌کنم این همه تردید تو ذهن من از کجا میاد… یک جورهایی انگار که نسبت به هیچی مطمئن نباشم. این سوال تکرار بشه که نکنه این راهش نباشه… نکنه مسیرم اشتباه ِ… نکنه تصمیم درستی نگیرم…

و هیچ‌وقت ِ خدا جوابی براش پیدا نمی‌کنم. بعد غبطه می‌خورم به این‌هایی که به واسطه‌ی مذهب، ملیت، عرف، فرهنگ، یا هر چیز دیگه‌ای که الان به ذهنم نمی‌رسه، یه مسیر از پیش تعیین‌شده دارن و در جواب به اینکه چی خوب ِ و چی بد، پاسخی مشخص… وقتی خودت رو کاملا رها می‌کنی، از هر قید و بندی، هر باید و نبایدی، گاهی همه‌چیز، حتی یک تصمیم ساده، به نحو طاقت‌فرسایی سخت می‌شه!

تو اوج همین بگومگوهای ذهنی، یه چیزی جرقه می‌زنه تو ذهنم که: آروم باش، آروم ِ آروم…

ذهنم رو آزاد می‌ذارم، حتی درگیری‌ها رو خاموش می‌کنم…

لبخند می‌زنم. لخندی ناشی از مسیری که خواهم پیمود. نه اینکه معجزه شده باشه یا الهامی در کار باشه، نه… این آرامش از اونجا ناشی می‌شه که با تمام وجود حس می‌کنم دوست دارم این رها بودن رو، و حاضرم تبعاتش رو هم بپذیرم. یادآوری می‌شه من همون دخترک توی آواتارم هستم که رها از هر قید و بندی تو علفزارها پرسه می‌زنه و چیزی رو جدی نمی‌گیره…

به مسیرم ادامه می‌دم، این بار با این تفاوت که به دنبال ِ یه اطمینان مطلق نمی‌گردم! تردیدهامو هم به عنوان بخشی از کوله‌بارم می‌پذیرم و به این فکر می‌کنم که مدیون ِ همین تردیدها هستم، اگر تونستم ذهنم رو از هرگونه تعصبی خالی کنم…

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB