مدت‌هاست از اخبار گریزونم. اون آدمی که اخبار رو دنبال می‌کرد تحلیلشو می‌نوشت، سیـ.ـاسی‌بازی درمی‌آورد توی من مرده… جریان به اینجا هم ختم نشد. یک زمانی سر پرشوری داشتم برای بحث کردن. جدال عقلانی. ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم تا به روش سقراط، همون گفتگوی دیالکتیک، به طرف بفهمونم می‌شه جور دیگه‌ای هم به قضایا نگاه کرد و نمی‌فهمید. اصرار داشت بگه دنیا فقط از دریچه‌ی چشم من واقعیت داره و من در پی اینکه بگم تعداد واقعیت‌های ممکن ِ جهان بیرونی، به تعداد آدم‌هاست، به تعداد راه‌های رسیدن به خداست، که بگم روابط بین آدم‌ها رو نمیشه تو یه واقعیت مطلق خلاصه کرد، که تفاوت هست بین باور و واقعیت، بین واقعیت و حقیقت… اما این روزها، خیلی وقت ِ که راه و روش عیسی به دین خود موسی به دین خود رو در پیش گرفتم. وقتی کسی می‌گه این‌جوری هست اون‌جوری نیست سر تکون می‌دم. می‌گم هوم… عجب… جالبه… و تموم می‌شه. همراه با اون بحث، یه تیکه از من هم تموم می‌شه. همون تیکه‌ای که شوق و ذوق داشت جریان فکری، ایستا نبودن رو، به ذهن دیگران هم بپاشه…

حالا اما یاد گرفتم، آدم‌ها از ناهماهنگی شناختی بیزارند و از حل و فصل کردنش گریزان! یعنی اینکه یک فکر جدیدی، مخالف یا متضاد با افکار قبلی بیاد و بشینه وسط یه عالمه فکر متحد! هماهنگ! یک‌دست! و صد البته که آسون‌ترین راه، نادیده گرفتنشه…

لبخند می‌زنم و می‌گذرم و به انتخاب آدم‌ها احترام می‌ذارم!

درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB