خیلی وقت بود هوس کرده بودم یه کم گریه کنم. نمی‌دونم چرا مدت‌هاست دیگه نمی‌تونم راحت گریه کنم. از اون دوران ِ اشک دم ِ مشک بودن سال‌ها گذشته و من از اون ور بوم افتادم! تو این شبا واقعا سبک شدم و آروم. چه خوب ِ که شب خاصی نماد چیز ِ خاصی باشه. کلا از نماد خوشم میاد من و باهاش میونه‌ی خوبی دارم معمولا…

مامان ِ بهم می‌گه من که آخر سر در نیاوردم از کار تو!! یه دیقه پای دعایی و کسی ببینه تورو با خودش فک می‌کنه آخر دین و مذهبی، یه دیقه هم هدفون به گوش هایده گوش می‌دی و زمزمه می‌کنی “تو این میخونه‌ها خسته‌ی دردم / به دنبال دل خودم می‌گردم”!

به مامان لبخند می‌زنم. اونم پیگیر نمی‌شه که من وادار شم به توضیح دادن…

واقعیت این ِ که از تفکر صفر و یک، سفید یا سیاه و یا این یا آن خسته‌ام من. دوست دارم رها باشم تو تجربه کردن ِ هرچیزی که خوب باشه از دید من! چرا دعا باید منافات داشته باشه با مثلا هایده گوش دادن از دید ما؟ چرا باید همیشه مسائل رو دسته‌بندی کنیم و هر چیزی رو انعطاف‌ناپذیر تو یه گروه بذاریم؟

واسه من چیزی دسته دسته نیست این روزها. روح من آزاد ِ هر چیزی رو تجربه کنه و در نهایت مسیرش رو انتخاب کنه. بفهمه چی صیقلش می‌ده و چی خدشه‌دارش می‌کنه. ممکن ِ اصن گاهی دوست داشته باشه خط بیفته روش ولی حس کنه خوشحاله! خلاصه کاملا آزاد ِ! تازه فقط روح نیست. بدنم هم هست. هرچند روحم رو بیشتر دوست دارم اما نسبت به جسمم هم بی‌تفاوت نیستم و هواشو دارم همیشه!

دعا کردن و بعد موزیک گوش دادن منافاتی نداره تو آیین من! آره این اعتقاد من ِ و بی‌پروا بودن ایجاب می‌کنه با لذت بیانش کنم. واسه من گناه و بهشت و جهنمی که بخواد معیار عملم قرار بگیره تعریف نشده…

حالا جدا از دعا و موزیک، از دید خیلی‌ها، تو شب شهادت خوشحال بودن کار بدی ِ اصلا! ولی واسه منی که مرده‌پرستی رو خیلی سال قبل گذاشتم کنار، ایراد محسوب نمی‌شه! وقتی سالگرد شهادت داداش خودمو یادم نمیاد امام علی که دیگه جای خود داره! داداشی که با اینکه هرگز ندیدمش عاشقشم و پیوند خونی مسببش ِ.

دیگه هم مثل قبل ترسی ندارم از مورد قضاوت واقع شدن و لیبل خوردن! تا جایی که دلت می‌خواد منو قضاوت کن. چون یاد گرفتم که من فقط مسئول افکار و کارهای خودمم ولاغیر! اینکه خودم نباید کسی رو قضاوت کنم مهم ِ ولی اینکه قضاوت بشم نه. به من مربوط نیست اصلا آخه!

وقتی آدم ذهنش رو از تعصب خالی کنه، “این یا آن” رو می‌ذاره کنار. دیگه هر عملی تو یه گروه خاص نیست که خیلی کلی بتونه بگه بهش اعتقاد داره یا نه. ترسی نداره از تجربه کردن ِ موضوعاتی که صد و هشتاد درجه متفاوت ِ با افکار همیشگیش. لجبازانه نمی‌گه نه، نمی‌گه آره. رهاست و آزاد؛ به معنی واقعی کلمه…

28 پاسخ به حذف کردن ِ “یا”ها!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

~x( x-( o^: o:-) i-) b-) [-( @-> @-) >>: >:p >:D< >:) =p~ =d> =; =)) <:-p ;;;) ;;) ;) :| :x :D :> :-ss :-s :-p :-o@ :-o :-j :-h :-b :-? :-> :-< :-/ :-& :-$ :- :* :)) :) :(( :( 8-} 8-> -0- (:| #:-s #-o
درباره من

سارایی هستم که قبلا تارا میرکا بود اما از یک جایی به بعد خواست با اسم واقعی‌ش بنویسه. اینجا از فکرهام و تجربه‌های شخصیم می‌نویسم که برام مهم هستن و بهم کمک می‌کنن آدم بهتری باشم تا شاید برای شما هم مفید باشه. روانشناسی خوندم که خب از این جهت که گاهی رو نوشته‌هام اثر می‌ذاره خواستم بدونین :دی. به خاطر یه مشکل جسمی از ویلچر استفاده می‌کنم اما زندگی عادی خودمو دارم، انگار نه انگار! اصولا برام مهم نیست چه محدودیتایی دارم باید به جایی که می‌خوام برسم و این یه دستوره!! اگر وبلاگ من رو تو وبلاگتون لینک کردین لطفا بهم بگین. بسی مچکرم :]

برای ارتباط با من میتونید از صفحه "تماس با من" استفاده کنید.

شبکه‌های اجتماعی

FacebookTwitterInstagramGoodreadsIMDB